نوشته ها



 

 
در نخستین سالِ بی‌فروغی که بی‌گلستان هم هست، بد نیست زنده شدنِ دوباره این آرزو که کاش آن‌چه ابراهیم گلستان از خانه فروغ برد، به کسی یا جایی سپرده باشد و در کنار وسایل شخصی فروغ، شعری، داستانی، نامه‌ای ... و آن فیلم‌نامه مشهور درباره زن ایرانی هم شاید سرانجام پیشِ چشمِ همه قرار گیرد. از آن‌چه برده شد، جز بخش کوچکی که سال‌ها بعد گلستان برای کولی‌خانم فرستاد، خیلی چیزها نزد ابراهیم گلستان ماند. خانه فروغ، تنها یکی از آن چیزها بود که گلستان هیچ‌گاه حاضر به بازگرداندن و حتی توضیحی به خانواده فرخ‌زاد نشد. آن‌طور که فرخ‌زادها می‌گفتند، زمین را گلستان خریده بود و پول ساخت را فروغ داده بود و خانه هم به سلیقه فروغ، توسط بیژن صفاری ساخته شده بود.
کولی‌خانم یا همان گلوریا، خواهر فروغ، تنها عضو خانواده فرخ‌زاد بود که گلستان گاهی که خودش دلش می‌خواست با او در ارتباط بود و این ارتباط تا سال‌ها ادامه داشت. ولی حتی او هم نتوانست دلِ گلستان را نرم کند که همه چیزها را برای او بفرستد. 
این قصه از همان روز تصادف فروغ آغاز شد و هنوز پایان نیافته است. نمونه‌اش این حرف‌های فریدون، برادر اوست در مراسم اهدای جایزه فروغ، در سالِ پنجاه‌وسه:
«برای برگزاری مراسم جایزه فروغ، بهترین مکان، خانه فروغ فرخ‌زاد است. خانه‌ای که فروغ نودهزار تومان پول آن را پرداخته بود. حالا آقای ابراهیم گلستان درِ آن را بسته‌اند و می‌گویند نمی‌خواهم عده‌ای آن‌جا دور هم جمع بشوند و تخمه بشکنند. 
آیا روا نیست درِ خانه فروغ باز شود، کتاب‌ها، دست‌نوشته‌ها و یادگارهای او در آن‌جا به نمایش درآید و تبدیل به موزه- خانه شاعر شود؟ آیا آقای گلستان می‌خواهند صبر کنند که دویست سال دیگر، «خانه شاعر» کشف شود؟
اگر درِ آن خانه گشوده شود، به اهتمام خویشاوندان و دوستان فروغ، برای نخستین بار یک «خانه شاعر» خواهیم داشت که می‌تواند تبدیل به یک مرکز فرهنگی شود.»
این صحبت، مثل دیگر حرف‌های سال‌های قبل و بعد، با سکوت، و درواقع، بی‌اعتناییِ ابراهیم گلستان روبه‌رو شد و او اصلا نیازی ندید روایت خودش را بگوید. خانه فروغ در کویِ دومِ درّوس هم چند سال پیش، کوبیده شد و برجی به‌جایش رفت بالا. آن خانه که دیگر نیست، ولی آن آرزو هنوز هست...
 
 
 
ناصر صفاریان
بیست‌وچهار/ بهمن/ چهارصدودو