نوشته ها



 

چند بار همدیگر را دیده بودیم؟ چند بار گفت‌وگو؟ چند بار پیام و چند بار بحث و جدل؟... یادم نیست. آخرین بار هم خاطرم نیست. در هجوم ازدحام تلخی‌ها، ذهن آدمی که پاک شود، خودش موهبت است؛ ولی اصلِ تلخی‌ها خودِ تلخی‌هاست که مثل پتک از همان ته‌وتوی ذهنِ پریشان می‌پرد بیرون... و حالا پتک دیگری از پسِ ‌پتک‌های پیشین که دیگر کرخت کرده‌‌ات از پسِ تداومِ مصیبت و درد پشتِ درد: مرگی دیگر و عادت ما به ترکیبِ «تازه‌ساز» این روزگارمان: «مرگ خودخواسته». عبارتی که برخی هم به غلط می‌نویسندش «خودساخته»؛... که البته شاید درست هم باشد و درست هم می‌تواند باشد؛ که آن‌چه از اختیار است و بر اراده آدمی، خودخواسته است و خودساخته است به حتم و یقین.
خواستن و ساختن، هر دو از آن افعالی‌ست که، روز‌به‌روز، شدنش سخت‌تر است بر ما و امرای امر اساسا در تلاش بسیارند در این زمین و زمان که مبادا جوانی، کسی، آدمی‌زاده‌ای، خدای ناکرده، «بخواهد» و «بسازد» و...
شاید همین است و همین دلیل که خودخواستنِ مرگ و خودساختنِ مرگ، یکی پس از دیگری می‌آید و آوار می‌شود و ما مبهوت و در سکوت...

 

***
 

صبحِ دیروزم با اخبار روزمان آغاز می‌شود از بالاکشیدن‌ِ زندانیان و بالاکشیدنِ شاسی‌بلندها و بالاکشیدنِ قیمت‌ها؛ گرچه هرکدام سخن از چیزی‌ست و درمرتبه‌ای به تفاوت، ولی همه از نشانه‌های زیست در مرز پرگهر است. شب به رسیدن خبرِ مرگ از سرطان که نه، دق‌کردنِ حسین زمان می‌رسد... و این وسط هم شنیدن از خودخواستن و خودساختنِ مرگِ نیلوفر بان: نویسنده و درس‌خوانده ادبیات نمایشیِ دانشگاه تهران و فیزیکِ دانشگاه صنعتی شریف و... که همین مدتی قبل نوشته بود: شکوفه‌های زیبای گیلاس را تماشا کن... 

 

 

ناصر صفاریان

بیست‌ویک/ اردی‌بهشت/ چهارصدودو