نوشته ها



نامه‌ای به یك دوست فیلم ساز

ناصر صفاریان

دوست عزیز، این چند خط، نه یك‌جور پاسخ ، كه نوعی توضیح است. امیدوارم به توجیه پهلو نزند و همان توضیح بماند. خدا را شكر، از همان ابتدا در جریان همه چیز بودی. یادت هست؟ همان شب سرد، خانه هنرمندان و دیداری از سر اتفاق.
آن موقع فقط حرفش بود و هنوز معلوم نبود اصلا‌ می‌شود یا نه. خلا‌صه، آن اشاره، اشاره قبل از هر آغازی بود. حدود یك هفته بعد، هیات‌مدیره انجمن مستندسازان لطف كرد و تصمیم گرفت این كار را بنده انجام بدهم. همه جزئیات هم محول شد به خودم.
راستش را بخواهی، یك جورهایی، پذیرفتن این مسوولیت، به آن شب سرد- و اصلا‌ خود آن دیدار گرم - مربوط می‌شد. نوعی اشتیاق و دلگرمی. نمی‌دانم چرا. البته چرا. حالا‌ می‌دانم. آن روز نمی‌دانستم. یا ترجیح می‌دادم دانستنم را به روی خودم نیاورم . و البته به روی تو. به هرحال انگیزه دوباره‌ای پیدا شده بود و شوقی. گفتم قبول و شروع شد.
قصد اولیه، نمایش 16 فیلم مستند برگزیده جشن خانه سینما بود. بعد به فكر اضافه كردن چند فیلم دیگر افتادم. خارج از چارچوب جشن و فیلم‌های انتخاب شده توسط هیات سه‌نفره، هر انتخابی سوال‌برانگیز می‌شد و هر كسی را انتخاب می‌كردی، صدای كسان دیگر در می آمد. پس به فكر بزرگان افتادم و فیلم‌های بسیار مطرح كه مقوله‌اش فراتر از جشن امسال و جشن هر سال و هر جشن و جشنواره‌ای باشد.
حالا‌ می‌شد به حضور نام‌های آشنا فكر كرد و علا‌وه بر ایجاد امكان تماشای خود این فیلم‌ها - كه قدرنادیده، نادیده مانده‌اند- جذابیت حاشیه‌ای هم برای فیلم‌های بخش اصلی فراهم كرد. به این جذابیت حاشیه‌ای اعتقاد داشتم و دارم. تو می‌گویی هیچ‌كس به خاطر آن ها به دیدن فیلم دیگران نمی‌آید و من می‌گویم اتفاقا چرا. می‌آید. شاید نظر تو به شكل مستقیم درست باشد و نگاه من به شیوه غیرمستقیم. هیچ كس برای تماشای فیلم «جاده‌های كیارستمی» برنامه‌ریزی نمی‌كند تا به جایش فیلم ناشناخته یك كارگردان جوان نا آشنا را ببیند. این را می‌دانم. ولی با توجه به مدت زمان فیلم‌ها، كه جز دو مورد، بقیه زیر 60 دقیقه است، اغلب تماشاگران طوری برنامه‌ریزی می‌كنند كه حالا‌ كه ترافیك سرسام‌آور شهر شلوغ را تحمل كرده‌اند و این همه راه آمده‌اند، چند ساعتی باشند و چند فیلمی ببینند. و آن چه آن ها را به محل نمایش می‌كشاند، نه نام‌های هرگز نشنیده، كه اعتبار نام‌های به گوش‌شان آشناست. طبیعی هم هست. همه جای دنیا همین است. فكرش را بكن. وقتی خبر را می‌شنوند، اول می‌پرسند چه فیلم‌هایی هست و وقتی آن نام‌های آشنا را می‌شنوند، ترغیب می‌شوند به حضور. و این یعنی حضور در هفته فیلم .و یعنی فرصت و شانس تماشای چند فیلم دیگر.
دوست نازنین، به جدول نمایش فیلم‌ها هم كه نگاه كنی، می‌بینی دو فیلم را در یك سانس در كنار فیلم كامران شیردل گذاشته‌ام، یك فیلم را با فیلم رخشان بنی‌اعتماد در یك نوبت ، و فیلم دیگری را با فیلم ناصر تقوایی. هرچند نمایش فیلم‌های بنی‌اعتماد و تقوایی از دو فیلم دیگر تفكیك شد، اما این تقسیم‌بندی هم به‌گونه‌ای بود كه آثار این دو كارگردان نه در انتهای برنامه، كه در میان برنامه روزانه باشد، تا امكان تماشای فیلم‌های كارگردان‌های جدید توسط تماشاگران نوبت قبل از دست نرود. مثل كتاب‌فروشی كه با تبلیغ اثر جدید محمود دولت ‌آبادی در پشت شیشه، مشتری را به داخل می‌كشد و در كنار آن اثر ارزنده، چند تا كار خوب جدید نا آشنا را هم معرفی می‌كند. و این‌طوری است كه خواننده كتاب‌های دولت ‌آبادی، با نویسنده‌های جدید هم آشنا می‌شود.
دوست عزیزم، به خاطر داشته باش در نمایش‌های مستند این جا، تعداد تماشاگران گاه آن‌قدر كم است كه به راحتی می‌توان آن ها را با یك نگاه شمرد و گاهی به عدد انگشتان دست هم نمی‌رسد. بارها نمایش‌های خود انجمن مستندسازان با همین مساله روبه ‌رو بوده. فراموش نكن این جا سرزمینی ست كه به دلیل اطلا‌ع‌ رسانی غلط و بسته بودن راه ‌های درست آگاهی ‌رسانی و قلمرو شخصی بعضی‌ها تلقی شدن تلویزیون، مردم اصولا‌ با فیلم مستند آشنا نیستند. اسم مستند كه می‌آید، طرف اصلا‌ صبر نمی‌كند ببیند چیست و چراست و كجاست. مستند در این سرزمین مهد هنر، مترادف فرار تماشاگر عام است.مستند در این جا یعنی یا كاسه و بشقاب و مسجد، یا شیر و مار و زرافه .همین. مستندسازها هم عادت كرده‌اند ـ عادت داده شده‌اند البته ـ به این كه بسازند و كنار بگذارند و دیده نشوند. حكایت مستندسازی این سرزمین كه متولیان هنری و ادیبان پسین و پیشین‌اش این همه در باب هنر داد سخن داده‌اند، متاسفانه این شكلی است بزرگوار. پس از این همه سال جلسه و گفت‌وگو و قول و وعده و وعید، هنوز راهی برای نمایش مستند در سینماهای ایران نیست و قفل بزرگ تلویزیون ما همچنان به ما و ریش داشته و نداشته ‌مان لبخند می‌زند. اتفاقا براق‌تر و نونوارتر از همیشه. وضعیت شبكه‌های ویدئویی را هم بهتر است خودت تجربه كنی تا ببینی برخی مدیران مثلا‌ فرهنگی، نگاه‌شان چقدر فرهنگی است و اصلا‌ چه قدر برای شان متفاوت است مدیریت یك رسانه فرهنگی یا داشتن مثلا‌ یك گاوداری نه حتی مدرن، كه سنتی.
عزیزم، امكان تماشای فیلم مستند در ایران، یعنی همین برنامه‌های جمع و جور و مختصر و احیانا امكان عرضه ویدئویی آن در كتاب ‌فروشی‌ها و مراكز فرهنگی. كه آن هم همت شخصی می‌خواهد و كفش آهنی و اعصاب پولا‌دینی كه در رفت‌ها و آمدهایی كه همه تلا‌ش ‌شان را می‌كنند تا منصرفت كنند ، چیزی از روح و حس و اعصابت باقی بماند برای مراجعه‌های پیاپی بعدی. تازه كل این تلا‌ش‌ها به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسد. امكان نمایش و پخش در آن سوی مرز هم هست. كه هم پخش‌كننده می‌خواهد و هم ارتباط‌های حاشیه‌ای. حالا‌ هم كه به اسم صدور مجوز رسمی برای‌ پخش‌كننده ها،‌ همان دو سه پخش‌كننده خوب داخلی را لا‌ی منگنه گذاشته‌اند و آ‌ن ها مجبورند حرف گوش كنند و هر فیلمی را نپذیرند.
تازه همین دیده شدن‌های محفلی و پخش خبر ساخته شدن فیلم مستندت، فقط و فقط و فقط زمانی رخ می‌دهد كه موضوع جذابی را انتخاب كرده باشی. در همین هفته فیلم، چند فیلم جذاب داشتیم كه می‌شد رویش تبلیغ كرد و تماشاگر زیادی را به سالن كشاند. اما بقیه فیلم‌ها چه؟ مستندی كه درباره فلا‌ن شهر است و مستندی كه روایتی فرم‌‌گرا درباره نقاشی است جایگاهش چه می‌شود؟ برای این ها چه كنیم؟ مستندی كه درباره فقر در گوشه‌ای پرت از كشورمان است چه؟ این ها را چگونه به مردم معرفی كنیم و بگوییم مردم لطفا كمی به اطراف تان نگاه كنید و ببینید چه خبر است؟
دوست عزیز فیلمسازم، اجازه بده اصلا‌ فیلم‌های خودت را مثال بزنم. فیلم جدیدت موضوع بسیار جذابی دارد كه به خودی خود، پتانسیل جذب تماشاگر درش هست. منظورم این نیست كه خوب بودنش به خاطر موضوع است؛ نه. اتفاقا كار خوش‌ساختی شده و فیلم خوبی ست .اما جذابیت فیلم برای توده مردم، نه خوش‌ساختی و خوبی فیلم، كه خود موضوع مطرح شده است. آن همه جمعیتی هم كه برای دیدن فیلمت به سالن نمایش خصوصی‌ات می‌آید و تعریفش را شنیده‌ام، به خاطر همین جذابیت موضوعی است. حالا‌ بیا و فیلم قبلی‌ات را كه خیلی خاص‌تر و شخصی‌تر است نمایش بده. بهترین ساعت و بهترین روز و تبلیغ را هم داشته باش. چه اتفاقی می‌افتد؟ سالن اگر پر هم شود، یا تماشاگران وسط نمایش می‌روند یا تحمل می‌كنند تا زودتر تمام شود.
و اصلا‌ می‌آییم سراغ دعوت‌ها و میهمان‌ها. آیا همه كسانی را كه به تماشای فیلم جدیدت دعوت می‌كنی، برای فیلم قبلی هم دعوت می‌كردی؟ یا این كه چون از ابتدا فكر می كنی این موضوع جذاب است، به تماشاگران عام‌تر و بیشتر فكر می‌كنی و دعوت شان می‌كنی؟ خب، این یعنی فكر كردن به جذابیت. یعنی این كه مخاطب را چه گونه بیاوری و در قبال این آمدن، چه به او بدهی. همان كاری كه بنده كردم.
دوست بسیار بسیار عزیزم، شكل واكنش مطبوعات هم طبیعی است. این را به خاطر این می‌گویم كه یك‌جورهایی ته دلم دوست دارم خودم را هنوز یك روزنامه‌نگار منتقد سینما بدانم تا فیلمساز. به‌عنوان كسی كه در 16 سال گذشته در خیلی از نشریات بوده و بارها دبیر بخش و مسوول صفحه بوده می‌گویم. چیزی كه در نشریات - و به‌ویژه روزنامه‌ها - مهم است، ‌ارزش خبری یك رویداد است و پتانسیل خبر برای جذب خواننده. طبیعی است كه خبر جلسه گفت‌وگو با یك فیلمساز تازه‌كار جایی در نشریات پیدا نكند و جلسه عباس كیارستمی تا تیتر یك روزنامه پیش برود. البته این جا هم اگر پای حساسیت و جذابیت موضوع به میان بیاید، بحث فرق می‌كند. درست مثل همین فیلم جدید خودت. كلی حرف دارد و كلی حرف می‌شود زد و كلی خواننده و شنونده پیدا می‌كند. نشریات به مخاطب می‌اندیشند و با حضور آن ها روی پا هستند. و وقتی جای و جایگاهی برای سینمای مستند نیست، از مطبوعات چه توقعی؟
خلا‌صه كنم عزیز و سرت را درد نیاورم. مستند در همه جای دنیا حمایت دولتی می‌خواهد و متكی به بودجه حمایتی ست. ولی این جا این گونه نیست. نه نمایش، نه پوشش رسانه‌ای، نه پخش تلویزیونی. این جا، این جاست دیگر. همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید. نگاهی به دور و برت بینداز. عباس كیارستمی با آن همه سابقه فیلمسازی و با این همه اعتبار جهانی، در این سرزمین پر از شعار هنر، جایگاهی در زمینه اكران ندارد و چند سالی ست نمایش فیلم‌هایش محدود است به نمایش‌های فرهنگی و دانشگاهی در جمع‌هایی - در نهایت - دویست سیصد نفره. حالا‌ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.مشكل گذشته سینمای مستند را اضافه كن به حاكمیت سرمایه امروز. حاصل‌اش چه می‌شود؟
... بگذریم عزیز كه در وادی هنر، صحبت از عقلا‌نیت، نهایت بی‌عقلی ست. پس بگذار دل مان - فعلا‌ - به همین نمایش‌های كوچك و محفل‌های خودمانی گرم باشد و مردم را به تماشا و حضور دعوت كنیم و چراغ سینمای مستند را این گونه روشن نگاه داریم. روشن نگاه داریم و روشنی‌اش را به آ‌ینده و آ‌یندگان بسپاریم. امید هم داشته باشیم كه در آینده، نه حال‌مان این باشد و نه روزمان.

روزنامه اعتماد ملی- 8 بهمن 1385