درباره



حمید کاویانی

قبل از ظهر روز یک شنبه، بیست و دوم فروردین 78، در شرایطی که دقیقا چهار ماه از کشف جسد محمد جعفر پوینده، آخرین مقتول سلسله قتل های سیاسی می گذشت و من مسؤولیت گروه سیاسی روزنامه «خرداد» را بر عهده داشتم، مطلع شدم که فردی به دفتر روزنامه آمده و می خواهد با من ملاقات کند. ناصر صفاریان یکی از منتقدین سینمایی بود. با او سابقه آشنایی داشتم. او را از تحریریه «سلام» و نقدهایی که در روزنامه «سلام»  می نوشت می شناختم. حالت طبیعی نداشت. نوعی هیجان در چهره اش دیده می شد. احساس کردم در حضور سایر اعضای تحریریه برای صحبت کردن راحت نیست. او را به صندلی نزدیک خودم راهنمایی کردم تا احساس اطمینان بیش تری پیدا کند. بدون مقدمه و حاشیه روی، سر اصل مطلب رفت و گفت که از عصر پنج شنبه نوزدهم تا صبح شنبه بیست و یکم توسط عده ای ربوده شده بود. به دلیل هیجانی که داشت نمی توانست با نظم و ترتیب مناسبی صحبت کند. او را به آرامش دعوت کردم تا بالاخره پس از چند سوال، قضیه را به این صورت که در ذهنم مانده است برایم شرح داد:

          «مدت ها پیش، طی چند تماس تلفنی مشکوک، افرادی که خودشان را معرفی نمی کردند، می خواستند تا در مورد بعضی از مطالبی که در روزنامه «سلام» یا نشریات دیگر می نویسم با من صحبت کنند. درخواست آنان این بود که در محلی خارج از روزنامه با هم قرار بگذاریم و به طور حضوری با هم صحبت کنیم. اما در هر نوبت به آن ها تاکید می کردم که اگر با من صحبتی دارند، به دفتر روزنامه مراجعه کنند.

          در هفته دوم فروردین، فردی با منزل ما تماس گرفت و از من خواست که به پارک ساعی بروم تا در آن جا به چند نفر درباره نوشته هایم توضیح بدهم. او تاکید کرد که در تاریخ پنج شنبه دوازدهم فروردین، ساعت 6 بعدازظهر مقابل در اصلی پارک ساعی حضور داشته باشم. من این تماس را جدی نگرفتم و به پارک ساعی نرفتم. روز شنبه بعد از این که از منزل خارج شدم و طی چند ساعت، کارهای مختلفی را در سطح شهر انجام دادم، در حالی که در ابتدای خیابان شهید مطهری منتظر تاکسی ایستاده بودم تا به منزل برگردم، یک موتورسوار به نزدیکی من آمد، با اسم مرا صدا کرد و بعد از احوال پرسی از این که روز پنج شنبه سر قرار حاضر نشدم و به پارک ساعی نرفتم، گله کرد. اما من او را نمی شناختم و از اتفاقی که افتاده بود یکه خورده بودم. او با لحن ملایمی گفت: «از مطالبی که در روزنامه ها می نویسید و نیامدن سر قرارتان معلوم است که سر نترسی دارید. اما شما یک برادر و خواهر کوچک تر از خودتان دارید. اگر برای آن ها اتفاقی بیفتد و مثلا بگویند که از مدرسه به خانه برنگشته اند، برای شما مهم نیست؟ به هر حال، روز پنج شنبه آینده در همان ساعت در مقابل پارک ساعی منتظرتان هستیم. در این فاصله هم به شما نشان می دهیم که پیدا کردن منزل تان برای ما کار بسیار ساده ای است».

          او رفت و من همچنان از اتفاقی که افتاده بود، متعجب و حیران بودم. چند روز بعد متوجه شدم که یک برگ کاغذ سفید تا شده را از درز در منزل به داخل انداخته اند. روی آن کاغذ هیچ چیزی نوشته نشده بود و من احساس کردم که این کار در واقع پیامی از طرف همان کسانی است که می خواهند مرا در پارک ساعی ملاقات کنند.

          بالاخره تصمیم گرفتم به درخواست آن ها جواب مثبت بدهم و بدون این که موضوع را با کسی در میان بگذارم، عصر روز پنج شنبه، نوزدهم فروردین، به مقابل در اصلی پارک ساعی رفتم. بعد از دقایقی، فردی به نزدیکی من آمد و مرا به درون پیکان سفید راهنمایی کرد. از من خواستند که سرم را پایین نگه دارم. به همین دلیل متوجه نشدم مرا به کجا می برند. در نهایت پس از مدتی گذشتن از خیابان های مختلف، وارد حیاط  خانه ای شدیم. هوا دیگر تاریک شده بود و نمی توانستم موقعیت مان را تشخیص بدهم. مرا به داخل آپارتمانی راهنمایی کردند. وارد اتاقی شدیم که در آن فقط دو میز اداری و دو صندلی بود. به نظر می رسید آن جا ساختمان اداره ای بوده است که به طور موقت وسایل آن را جمع کرده بودند.

           به فاصله کوتاهی، سوال های شان را شروع کردند. بعضی سوال ها شفاهی و بعضی دیگر به صورت کتبی پرسیده می شد؛ این که اصلا چرا وارد کار مطبوعاتی شده ام، چرا بیانیه حمایت جمعی از سینماگران از کمیته سه نفری پی گیری قتل های زنجیره ای را که توسط رئیس جمهور تشکیل شده است، امضا کرده ام، چرا در نقدهایم صدا و سیما را مورد حمله قرار می دهم و چرا تولیدات یک تشکل سینمایی انقلابی را در نوشته هایم مورد انتقاد قرار داده ام.

          پاسخ من به سوالات آن ها این بود که من یک منتقد سینمایی هستم و اگر انتقادی در نوشته های من است، صرفا جنبه هنری دارد.

          پس از ساعت ها سوال و جواب، برگه ای را جلوی من گذاشتند و گفتند اگر این نوشته را امضا کنم، کار آن ها با من تمام می شود و مرا به هر جا که بخواهم می رسانند. متن آن نوشته این بود: «در راستای اهداف فرهنگی بیگانه گان، من و آقای ( م.س ) و خانم ( ل.ف ) از یک موسسه فرهنگی خارجی پول دریافت می کنیم تا آثار روشن فکرانه سینمای ایران که مورد تایید کشورهای بیگانه است و سنخیتی با ارزش های انقلابی و اسلامی ندارد، مورد تایید و تمجید قرار گیرد و زمینه حذف نیروهای متعهد و انقلابی فراهم شود.»

          من ابتدا از امضای آن نوشته امتناع کردم و تاکید کردم که چنین مطالبی به هیچ وجه صحت ندارد، اما آن ها اصرار داشتند که شرط آزادی من فقط امضا کردن آن نوشته است. به این ترتیب، شب اول و روز دوم سپری شد و من در حالی که خانواده ام از وضعیت من بی خبر بودند، شرایط بسیار سختی را تحمل می کردم و فشار روحی زیادی بر من وارد می شد تا این که در شب دوم و در حالی که تنها به رهایی از آن وضعیت فکر می کردم، آن برگه را امضا کردم و آن ها نیز بامداد دیروز پیش از طلوع آفتاب، مرا از آن خانه خارج و در جاده بهشت زهرا رها کردند.

          به سرعت خودم را به منزل رساندم تا خانواده از سلامت من باخبر شوند. دیروز تا بعد از ظهر در منزل خوابیدم، چون دو شب قبل از آن اصلا نخوابیده بودم. امروز صبح هم پس از مشورت با یکی از بستگان به یکی از پاسگاه های نیروی انتظامی مراجعه کردم و ماجرای ربوده شدنم را اطلاع دادم تا پرونده ای در این باره تشکیل شود.

          الان هم به این جا آمده ام که اگر صلاح بدانید قضیه را از طریق روزنامه «خرداد» منتشر کنیم تا همه از اتفاقی که افتاده باخبر شوند و جلوی سوءاستفاده های احتمالی از آن اعترافیه دروغین گرفته شود.»

          از او خواستم که در واکنش نسبت به این ماجرا، شتابزده عمل نکند و تصمیم عجولانه ای نگیرد. تاکید کردم که به پی گیری مساله از طریق مراجع قانونی ادامه دهد و پیش از هر اقدام دیگری، موضوع را هر چه سریع تر با دبیر صفحه سینمایی روزنامه «سلام» و خصوصا شخص آقای موسوی خوئینی در میان بگذارد. چرا که وابستگی کاری او با روزنامه «سلام» ایجاب می کرد نخستین واکنش مطبوعاتی در این زمینه توسط آن روزنامه انجام شود. همچنین به او توصیه کردم که دو نفر دیگری را که نام آنان در آن اعتراف نامه قید شده بود، در جریان قرار دهد چون پای آنان نیز ناخواسته به این ماجرا کشیده شده است و باید برای مواجهه با رویدادهای احتمالی در این خصوص آمادگی پیدا کنند.

          حدود یک هفته بعد، ماجرای ربوده شدن صفاریان از طریق روزنامه «سلام» منتشر شد. هر چند در آن زمان از طریق مراجع قانونی اعلام شده بود که عوامل اصلی قتل های سیاسی اخیر دستگیر شده اند، اما انتشار خبر این آدم ربایی، نشان می داد که هنوز کانون هایی به اقدام های غیر قانونی و ایجاد رعب و وحشت از طریق روش های غیر انسانی مشغولند، کانون هایی که ارتباط شان با محفل طراح قتل های اخیر مشخص نیست و گردانندگان شان در پس شرایط ابهام آلود کشور، به توطئه چینی و تخریب فضای سیاسی اقدام می کنند.  

از کتاب "در جست و جوی محفل جنایت کاران"- انتشارات "نگاه امروز"– چاپ نخست- 1378