سال هشتادوهشت، وقتی هنوز مدیران احمدینژادی از راه نرسیده بودند، فیلم با عجلهای کموبیش، تحویل مرکز گسترش شد. با درایت و همراهیِ مدیران، فیلم با نگاهِ بازتری نسبت به خیلی از تولیدات مرکز در آن سالها و حتی همین حالا ساخته شد و تایید شد و نهایی شد.
جشنواره سینماحقیقت آن سال، با تحریم گستردهای از سوی فیلمسازان روبهرو شد و سال بعد هم در دوره مدیران جدید ادامه یافت. سال هشتادونه، پس از اعلام آثار، به شکلی بیسابقه، چند فیلم به جشنواره اضافه کردند، از جمله فیلم من؛ برای رونق، برای نمایش آزادمنشی یا هر چیز دیگر...
چون خودِ مرکز در سرمایهگذاریاش شریک بود، بدون این که اصلا من باخبر باشم، فیلم را در جشنواره گذاشتند؛ اما از نبوغشان بود یا از اختلافهای درونیشان یا از فشارِ جاهای دیگر یا اصلا هر اتفاقِ دیگری، فیلم طوری نمایش داده شد که انگار نمایش داده نشده! اسمش را عوض کردند، از سایت جشنواره و برنامه روزانه حذفش کردند، بعد بیسروصدا در سانسی پرت نشانش دادند؛ آن هم فقط یک نوبت.
اسمش خواب خورشید بود. فیلمی که بعدها در نسخهای دیگر، با نام خاطرههای خطخطی، شکل و شمایل جدیدی به خود گرفت، فیلمی جامعتر و به نظر خودم بهتر...
در ساختِ سهگانه «ترانههای ایرانی»، شب شیدایی و روایت کلیِ تاریخ ترانه که تمام شد، برگشتم سراغ خواب خورشید. از خوبیهای عدم نمایش و درواقع سانسور، این است که فیلمت دیده نمیشود و بعدها میتوانی هر تغییری خواستی در آن بدهی!
حدود نیمی از صحنهها کنار گذاشته شد و علاوه بر اضافهشدن موارد جدید، تدوینِ همان باقیماندهها هم در بخشهایی تغییر کرد. خواب خورشید، در عینِ تاکید بر نمونههای ضدعاشقانه و مبتنی بر پسزدن و نفرت، کل ترانههای عاشقانه را دربرمیگرفت؛ ولی بعدها با کمی فاصلهگرفتن از فیلم، احساس کردم که از پسِ موضوع برنیامده. به همین خاطر، نسخه جدید، محدود شد به «ترانههای ضدعاشقانه» و بررسی تاریخیِ/ نمونهواری در این زمینه. ضمن این که دیگر با محدودیتهای خاصی مثلا در زمینه استفاده از صدای خوانندگان زن هم روبهرو نبودیم.
اسم فیلم را هم، پس از اینهمه کم و زیاد کردن، گذاشتم خاطرههای خطخطی؛ چون به نظرم فیلم دیگری شده بود بههرحال. به همین دلیل است که گرچه برای آن فیلم قبلی هم همه توانم را گذاشته بودم، حالا دیگر علاقهای به دیدهشدنِ نسخهای که اسمش خواب خورشید بود ندارم.
... و البته با این توضیح مهم که پس از این تغییر هم وسوسه و علاقه به تغییری که در مورد هیچ فیلم و هیچ کار دیگری از من اینگونه و این اندازه سابقه نداشته، پایان نیافت و خودِ این خاطرههای خطخطی هم در دو نسخه نهایی شد؛ یکی در قالب اثری مصاحبهای/ آرشیوی و دیگری مبتنی بر تصویرسازی و حضور راویای که خاطرات عاشقانهای دارد و مرورش بر ترانههای عاشقانه خاطرهانگیز. دل خودم خیلی با دومیست و با وجود علاقه به اصلاح اشکالهایی که با فاصله گرفتن از هر اثری متوجهاش میشوی و ناکامل میدانیاش، به نظرم این نزدیکترین شکل است به خودم و دنیایم و از نظر حسی، بسیار دوستش دارم.