درباره



نامه‌ سرگشاده‌ یك منتقد سینما، به كسانی كه می‌خواهند قانون مطبوعات را تغییر دهند

ناصر صفاریان

حال و حوصله‌ مقدمه‌چینی ندارم. موضوع مهم‌تر از آن است كه نیاز به مقدمه‌چینی داشته باشد. فقط امیدوارم این حرف‌ها به حساب نازك نارنجی بودن و ترسیدن و این طور چیزها گذاشته نشود. اگر حال و حوصله داشته باشید و نوشته‌ام را تا آخر بخوانید، خودتان متوجه می‌شوید كه این گونه نیست. همه این حرف‌ها را هم یك جور درد دل حساب كنید؛ درددلی برای تمام گوش‌هایی كه می‌‌توانند -و می‌‌خواهند- بشنوند. سرتان را درد نیاورم. بگذارید خلاصه‌ حرف‌هایم را همین ابتدا بگویم، تا اگر حوصله پی گیری موضوع را نداشتید، وقت تان هدر نرود. همه‌ حرف من این است: «تا به حال و با قانون مطبوعات فعلی، چه قدر از امنیت یك روزنامه‌نگار تأمین شده، كه قرار است همین اندك هم برچیده شود؟»
در سن بیست و یك ساله گی، به جرم نوشتن مطالب سینمایی بازجویی شدم. باور می‌‌كنید؟ تشكیل دادرسی برای نوشتن مطالب سینمایی، تا جایی كه خبر دارم، گویا نه تنها در ایران كه در دنیا هم بی‌‌سابقه است!
این كه یك كارگردان حق دارد یا ندارد كه یك منتقد را به دادگاه ببرد، به كنار. مسأله این جاست كه در قانون مطبوعات فعلی، به صراحت نوشته شده كه مدیر مسئول نشریه پاسخگوی هر اعتراضی ست، اما این بار نویسنده به دادگاه احضار شد و معاون مطبوعاتی وقت هم كه به غیرقانونی بودن ماجرا اذعان داشت، می‌گفت كاری از دستش برنمی‌آید و حداكثر می‌تواند با شاكی صحبت كند تا مسأله را دوستانه (!)و نه از طریق قانون حل كند. بامزه است؛ مگر نه؟

در بازجویی هم از من درباره‌ فروغ فرخ زاد و علت استفاده از شعرهایش پرسیدند و در پایان هم به من گفته شد كه اگر نوشته‌هایی دارم كه درباره‌ انقلاب و مسائل آن است، به دادگاه ارائه كنم. خوشبختانه، چنین نوشته‌هایی داشتم؛ درباره‌ی امام (ره)، جنگ و شهید آوینی. اما اگر چنین نوشته‌هایی نمی‌داشتم، چه می‌شد؟ یك منتقد سینما كه فقط درباره‌ سینما می‌‌نویسد، در این مواقع باید چه كند؟ حتماً باید چند نوشته‌ انقلابی و متعهدانه نوشت و ذخیره كرد تا در مواقع ضروری قابل استفاده باشد؟
آن روزها گذشت و روزهای دیگری رسید. می‌‌گفتند شرایط عوض شده و زمان قانون مداری فرا رسیده. می‌‌گفتند آزادی مطبوعات به تمام و كمال برقرار شده. اما باز هم برای من این گونه نبود - همان طور كه برای خیلی‌های دیگر نبود.
روز 21 بهمن سال 76، در یك یادداشت كوتاه به برخورد مخالفان دیروز و موافقان امروز یك فیلمساز اشاره كردم. همان شب، در سینمای مطبوعات، نماینده‌ فلان روزنامه عصر آمد جلو و هر چه دلش می‌خواست توهین و هتاكی كرد، و رفت كه پرونده‌ مرا ظرف بیست و چهار ساعت برای ملت شریف ایران رو كند. ولی گویا پرونده‌ بنده آن قدر قطور بوده كه بیست و چهار ساعت وعده داده شده هنوز سر نرسیده!
وقتی خیلی راحت، كم ترین چیزی كه به آدم می‌گویند «معلوم‌الحال» است، وقتی آدم را متهم می‌كنند كه بارها در نوشته‌هایش از انجمن آمریكایی «سیرا» دفاع كرده (حال آن كه حتی اسم این انجمن هم در هیچ یك از نوشته‌های من پیدا نمی‌شود)، وقتی خیلی راحت می‌گویند «جوابیه را چاپ نمی‌كنیم. برو هر كاری دلت می‌خواهد بكن!» آن وقت باید چه كرد؟ وقتی با قانون مطبوعات فعلی، وضعیت این گونه است، با قانون بعدی كه در راه است باید چه خاكی به سر ریخت؟
آن قدر شعور دارم كه بدانم واكنش‌های مطبوعاتی مخالفان یك نوشته، امری طبیعی ست، اما آن قدر می‌‌فهمم كه وقتی برای نوشتن یك نقد سینمایی، به نویسنده می‌‌گویند از شهر خارج نشود، نمی‌‌شود گفت كه طبیعی است. آن قدر می‌‌فهمم كه وقتی نماینده‌ فلان روزنامه‌ عصر، جلوی همه، هتاكی و فحاشی و تهدید می‌‌كند، نمی‌‌شود گفت طبیعی است. آن قدر می‌‌فهمم كه وقتی برای نوشتن نقد فیلم، قرار بازداشت صادر می‌‌شود، نمی‌‌شود گفت طبیعی است.
وقتی دانشجو هستی و استادان گروه معارف كه بیش‌ترشان خواننده‌ نشریات آن طرفی هستند، به گمان اینكه با سركرده‌ كفار روبه‌رو شده‌اند، این نوشته‌ها را در كلاس و درس و نمره دخالت می‌دهند، چه كار می‌توانی بكنی؟ وقتی در اولین جلسه‌ كلاس درس، استاد هنگام حضور و غیاب می‌‌گوید: «تو نویسنده‌ی فلان جایی؟» و به جرم نویسنده‌ فلان جا بودن، به چشم دیگری به تو نگاه می‌‌كند، چه باید كرد؟ وقتی فلان تشكل دانشگاهی، به جرم گفت و گو با یكی از فیلمسازان كه اتفاقاً از انسان‌های متعهد و انقلابی است، برایت مشكل درست می‌‌كند و مجبورت می‌‌كند برگه‌ تعهد كتبی را امضاء كنی و «متعهد شوی كه اعمال مخالف با شئونات اسلامی و مغایر با مصالح مملكتی و متضاد با منافع دانشگاهی انجام ندهی»، باید چه كرد؟ وقتی قانون مطبوعات فعلی نتوانست كمكی كند، چه انتظاری می‌توان از قانون جدیدی داشت كه مانند تیغ دو دم ، نویسندگان را قلع و قمع می‌كند؟
در دادنامه‌ مطرح شده علیه روزنامه‌ای كه حالا تعطیل شده، آمده بود: «این روزنامه در مورخ 10/3/77 با چاپ كاریكاتوری، فردی را نشان می‌‌دهد كه پشت به تلویزیون نموده و چنین وانمود می‌‌سازد كه افراد دیگر به صدا و سیما اعتماد و اطمینانی ندارند.» یعنی حتی نمی‌‌توان به صدا و سیما انتقاد كرد كه برنامه‌هایش برای مردم جذابیت ندارد و آن‌ها به تلویزیون پشت می‌‌كنند؟ اگر من منتقد نتوانم از برنامه‌های كیلویی و بی‌‌خاصیت تلویزیون هم حرفی بزنم، پس باید چه كار كنم؟ درباره‌ چه چیزی مطلب بنویسم؟
من نه می‌‌خواهم درباره‌ شورای نگهبان بنویسم، نه درباره‌ نظارت استصوابی - نه اصلاً درباره‌ سیاست و حكومت و این حرف‌ها. من یك منتقد سینما هستم و می‌‌خواهم در حد نوشتن در مورد سینما امنیت داشته باشم. خواسته‌ غیرمنطقی‌ای ست؟ چیز زیادی می‌‌خواهم؟ وقتی آدم را روز روشن می‌‌دزدند و به شكلی مافیایی به مكانی نامعلوم می‌‌برند و می‌‌پرسند كه چرا در مورد برنامه‌های تلویزیون و فلان تشكل سینمایی اسلامی، نقد منفی نوشته‌ام. باید چه گفت؟ اصلاً دیگر چه چیزی می‌‌توان نوشت؟ اصلاً دیگر می‌توان نوشت؟
می‌دانید با تصویب قانون مطبوعات جدید، چه به سر مطبوعات می‌آید؟ می‌‌دانید مقوله‌ نقد فیلم به چه مصیبتی دچار خواهد شد؟
آن وقت، هر روز یكی از منتقدان در دادگاه است و به جرم نوشتن حقیقتی كه توهین تلقی شده، محاكمه خواهد شد، كار به جایی خواهد رسید كه دیگر كسی نقد منفی نخواهد نوشت. سالی چند نقد مثبت وجود خواهد داشت و باقی به سكوت خواهد گذشت.
یك قاچاقچی مواد مخدر از خطرهایی كه بر سر راهش وجود دارد آگاه است و می‌داند كه اگر كارش به دادگاه و محاكمه بكشد، چه خطری پیش رویش است، اما به دلیل درآمد هنگفتی كه چشم انتظارش است، این ریسك را می‌كند و پا پیش می‌گذارد. ولی موقعیت یك منتقد سینما را در نظر بگیرید كه این سویش، دادگاه و بگیر و ببند است و آن سویش حق‌التحریرهای 1000 تومانی و 1500 تومانی. خب، چند نفر عاشق واقعی هستند كه باز هم خطرات را به جان بخرند؟ و آن گاه به این عاشق‌های واقعی، دیوانه نمی‌‌گویند؟ باور می‌‌كنید وقتی ربایندگان بنده بازجویی می‌‌كردند، اصلاً باورشان نمی‌‌شد كه حق‌التحریر مطبوعات این قدر كم است و گمان می‌‌كردند كه می‌‌خواهم آن‌ها را فریب بدهم؟
… این حرف‌ها نه از سر ترس بود، نه به دلیل محافظه‌كاری، هنوز هم زبان سرخ خود را بیش‌ از سر سبزم دوست دارم. نه ترسی از كسی دارم و نه از طرح جدید قانون می‌‌هراسم و می‌‌گریزم. من همین ام كه هستم. ولی آیا حق ندارم نگران باشم؟ شما بودید چه می‌‌كردید؟
شما فكر می‌‌كنید كه باید چه كنم؟ نویسندگی را رها كنم و بروم سیگار بفروشم؟ بروم آدامس بفروشم؟ بروم بادكنك بفروشم؟ این كه پولش خیلی بیشتر است، به كنار. دست كم، خیالم راحت است كه هر بی‌شعوری به خودش اجازه نمی‌دهد به من توهین كند. دست كم، مرا آدم حساب می‌كنند! دست كم، كسی در خیابان مرا نمی‌دزدد. دست كم خیالم راحت است كه جان افراد خانواده‌ام در خطر نیست. دست كم، می‌دانم كه وقتی صبح از خانه خارج می‌شوم، دوباره به خانه برمی‌گردم. باز هم بگویم یا نه؟
… ولی نه. «شرط اول قدم آن است كه مجنون باشی.» و من هستم. ولی مجنونی خسته و وامانده. طرح جدید قانون خستگی من خسته را صدچندان می‌‌كند؛ نمی‌‌كند؟ و اصلاً در این مملكت، كسی هست تا به این سؤال من جواب بدهد؟ «امنیت شغلی من نویسنده را چه كسی تأمین می‌‌كند؟ من در كجای معادله‌ آزادی قرار دارم؟»

روزنامه‌ سلام- 30 خرداد 1378