درباره



 

 

همۀ زخم‌های او از عشق بود

روایتی دیگر از رابطۀ فروغ و ابراهیم گلستان

گفت‌وگو با ناصر صفاریان

 

تاریخ ادبیات و هنر، آکنده از زنانی است که نام و نبوغشان در سایۀ مردانی که در زندگی‌شان حضور داشته‌اند تعریف شده است، زنانی که گاه منبع الهام قلمداد شده‌ و گاه در روایت‌هایی با مرکزیت قدرت مردانه به حاشیه رانده شده‌اند. فروغ فرخزاد، شاعری که با شعرهایش بر چارچوب‌های کهنۀ زن بودن شورید، نیز از این قاعده مستثنا نبوده است. از‌جملۀ پیچیده‌ترین و ابهام‌برانگیزترین جنبه‌های زندگی فروغ، رابطۀ او با ابراهیم گلستان است. دیر‌زمانی است که روایت‌های مربوط به این پیوند در دو قطب متضاد قرار گرفته‌اند: گروهی گلستان را مردی می‌بینند که فروغ را به کشف لایه‌های ژرف‌تری از هنر و اندیشه هدایت کرد و گروهی دیگر بر این باورند که او این رابطه را در سایۀ سنگین نابرابری قدرت شکل داد. راه میانه هم این است که بپنداریم ابراهیم گلستان، در زندگی فروغ، نقش قدرتی هدایتگر اما اقتدارگرا را ایفا کرده است. دهه‌ها پس از مرگ تراژیک فروغ، هنوز این پرسش زنده است که این رابطه فقط داستانی عاشقانه بود یا پیوندی بر بستر هم‌اندیشی روشنفکرانه‌ای که مرزهای استقلال و کنترل، و الهام و وابستگی را درهم شکست. جزئیات این رابطه همچنان مبهم است، در لابه‌لای شعرها، نامه‌ها و قاب‌های سینمایی، که بیش از آنکه پاسخی ارائه دهند، پرسش‌های جدیدی مطرح می‌کنند.
در جست‌وجوی پاسخی برای پرسش‌هایمان، با ناصر صفاریان به گفت‌وگو می‌نشینیم؛ مستندساز و پژوهشگری که تحقیقات گستردۀ او دربارۀ زندگی فروغ، به‌ویژه مستند سه‌گانه‌اش، وی را به یکی از آگاه‌ترین پویندگان این عرصه تبدیل کرده است. سال‌ها پژوهش، مصاحبه و بررسی اسناد، او را در جایگاهی قرار داده است که بتواند زوایای کمتر دیده‌شدۀ هنر و چالش‌های زندگی شخصی فروغ را روشن کند. در این گفت‌وگو تلاش می‌کنیم از روایت‌های افسانه‌ای و دوگانه‌های مطلق فراتر برویم و به درکی ژرف‌تر از این رابطه برسیم؛ رابطه‌ای که نه‌تنها بر زندگی فروغ و ابراهیم گلستان تأثیر گذاشت، بلکه رد‌پایش در ادبیات و سینمای ایران نیز بر‌جا ماند.

دکتر مهشاد شهبازی

 

 

نامه‌های فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان را می‌توان همچون پنجره‌ای گشوده به فضای باز فکری و احساسی یکی از برجسته‌ترین شاعران مدرن ایران دانست. برخی بر این باورند که انتشار نامه‌های خصوصی او اخلاقی نیست و برخی دیگر این نامه‌ها را قطعاتی از خودزندگینا‌مه‌نگاری و بخشی از آثار فروغ به شمار می‌آورند. نظر شما در این مورد چیست؟


این بحث بسیار مناقشه‌برانگیز است. به‌عنوان نمونه، پوران فرخزاد انتشار این نامه‌ها را غیراخلاقی و ورود به حریم شخصی کسی می‌داند که دیگر در میان ما نیست. او می‌گوید آدم‌ها خودشان را در این موقعیت بگذارند تا ببینند آیا مایل هستند دیگران به درونی‌ترین لایه‌های احساسی و فکری آنان راه یابند. من، در کلیت موضوع، با این وجهۀ اخلاقی موافق هستم، اما به‌طور خاص و در‌مورد فروغ نه. فروغ و پوران دو فرد متفاوت با دو زندگی متفاوت بودند. پوران فردی بود پایبند به چارچوب‌های اجتماعی و تمایلی به منعکس کردن زندگی شخصی‌اش در آثارش نداشت. در برابر او، فروغ هم در وجه شخصی زندگی‌اش و هم در وجه ادبی، عیان و بی‌پروا بوده است، تا جایی که می‌توان از دل شعرهای فروغ به زندگی‌اش پی برد و برعکس. به همین دلیل من فکر می‌کنم که اگر از نگاه فروغ به این موضوع بنگریم، شاهد موضعی سخت‌گیرانه نخواهیم بود. با‌این‌حال، از آنجایی که ما به نامه‌های ابراهیم گلستان خطاب به فروغ دسترسی نداریم، تردید در اخلاقی یا غیراخلاقی برشمردن انتشار این نامه‌ها بیشتر به چشم می‌آید. اما می‌توانیم امیدوار باشیم که مانند تکه‌های گم‌شدۀ زندگی و آثار فروغ که بخشی از آنها نزد ابراهیم گلستان بوده است، این نامه‌ها نیز روزی منتشر شوند.


نامه‌های فروغ با مجوز ابراهیم گلستان منتشر شده‌اند. درست است؟


بله، آقای گلستان نامه‌ها را در اختیار خانم میلانی گذاشته و این اجازه را به او داده است. به عقیدۀ من، از نظر حقوقی، نامه‌ به کسی تعلق دارد که نویسنده آن را خطاب به او نوشته است. من فکر می‌کنم آقای گلستان، نه با انتشار نامه‌های فروغ، که با خودداری از نشر نامه‌های خودش مرتکب خطا شده است چرا‌که همیشه عادت داشته یک رونوشت از هر نامه‌ای که برای کسی می‌نوشته نزد خودش نگه دارد، پس طبیعی است که انتظار داشته باشیم نسخه‌ای از نامه‌هایش به فروغ را هم داشته باشد.


از بحث اخلاق که بگذریم، با این انگاره که اسناد خصوصی گاه می‌توانند ما را به درک ژرف‌تری از آثار نویسنده و اندیشه‌های او رهنمون شوند هم‌داستان هستید؟


بله، کاملاً. نه‌تنها در‌زمینۀ شعر، که در هر زمینۀ هنری دیگری نیز از دل زندگی می‌توان به اثر رسید و از دل اثر به زندگی. گاه برای نقد یک اثر باید روش بررسی زندگینامه‌ای را در پیش گرفت تا بتوان وارد فضای آن شد. البته فراموش نکنیم که گرچه افزایش آگاهی ما از زندگیِ هر خالق اثری به‌طور‌قطع مفید است، این خود اثر است که تعیین می‌کند چه روشی برای بررسی‌ آن مناسب است. من فکر می‌کنم در‌مورد آثار فروغ همیشه این تعامل میان زندگی و اثر صادق است.
مثلاً فروغ در شعر «وهم سبز» در کتاب تولدی دیگر می‌گوید: «نگاه کن/ تو هیچ‌گاه پیش نرفتی/ تو فرو رفتی»، که فعل فرو رفتن درست به همان معنای مورد استفاده در زبان فارسی به نشانۀ چیزی نشدن و پس رفتن و تباه شدن است. ولی در نامه‌ای به گلستان که اتفاقاً نامه‌ای شخصی با معیارهای اینجاییِ ما است، به تعبیر خاص خودش از فرو رفتن اشاره دارد که کاملاً با آن شعر متفاوت است. او می‌نویسد: «از توی خاک همیشه یک نیرویی بیرون می‌آید که مرا جذب می‌کند. بالا رفتن یا پیش رفتن برایم مهم نیست. فقط دلم می‌خواهد فرو بروم. همراه با تمام چیزهایی که دوست می‌دارم فرو بروم. و همراه با تمام چیزهایی که دوست می‌دارم در یک کل غیرقابل تبدیل حل بشوم. به نظرم می‌رسد که تنها راه گریز از فنا شدن، از دگرگون شدن، از از دست دادن، از هیچ و پوچ شدن، همین است
یا مثلاً وقتی در شعر «عروسک کوکی» در مجموعۀ تولدی دیگر در اشاره به نگاه ظاهری و صرفاً جنسی به زن می‌گوید: «می‌توان همچون عروسک‌های کوکی بود/ با دو چشم شیشه‌ای دنیای خود را دید/ می‌‌توان در جعبه‌ای ماهوت/ با تنی انباشته از کاه/ سال‌ها در لابه‌لای تور و پولک خفت/ می‌توان با هر فشار هرزه دستی/ بی‌سبب فریاد کرد و گفت/ آه من بسیار خوشبختم»، در تأیید همین نگاه، در نامه‌ای خطاب به گلستان می‌‌نویسد: «ترجیح می‌دهم که شب‌ها توی خیابان‌ها بخوابم و در‌عوض وجودم حاصلی داشته باشد، تا اینکه میان یک پالتوپوست چیزی جز یک جنسیت معطر بزک‌کرده نباشم
به‌هر‌حال، فراموش نکنیم که در کنار شناخت بهتر شعر و هنر فروغ، دانستن از خودِ زندگی‌اش هم مهم است چرا‌که موجودیت و ماندگاری فروغ فقط به وجه شاعری و هنرمند بودن او محدود نمی‌شود و خودِ او و شکل زندگی‌اش بوده که این‌گونه ماندگارش کرده است. پس به نظرم پرداختن به مقولۀ رابطه، که به‌هر‌حال در فرهنگ عمومی جامعه امری شخصی تلقی می‌شود، نباید به‌طور‌کلی ناپسند شمرده شود.


همین‌طور است. با بررسی روند نامه‌های فروغ به موازات اشعارش، می‌توان به‌خوبی این درهم‌تنیدگی شعر و زندگی او را مشاهده کرد. هر‌چقدر اندیشه و احساس فروغ، که در نامه‌هایش نمود پیدا کرده‌، پخته‌تر و ژرف‌تر می‌شود، اشعار او نیز غنای بیشتری می‌یابد. در این آینه‌های رو‌به‌رو، بهتر می‌توان فروغ را دید و شناخت. به نظر شما این شناخت، تصویر واضح‌تری از رابطۀ پر‌ابهام فروغ و ابراهیم گلستان نمایان نمی‌کند؟ چگونه است که برخی می‌پندارند فروغ زیر سایۀ ابراهیم گلستان، فروغ شده است؟


این برداشتی غلط است که همچنان هم در خیلی جاها مدام نشر پیدا می‌کند. آشنایی فروغ با جریان ادبی و سینمای اروپا هیچ ارتباطی به ابراهیم گلستان و شروع رابطۀ آنها در سال ۱۳۳۷ ندارد؛ حال آنکه بسیاری به‌غلط بر این باورند که فروغ پس از آشنایی با گلستان وارد دنیای سینما شده و هنر و ادبیات غرب را درک کرده است. اولین سفر فروغ به آلمان و ایتالیا در سال ۱۳۳۵بوده. فراموش نکنیم که انگلیسی هم فراگرفته بوده. این سفر قطعاً نقطۀ عطفی‌ بوده در گشایش افق جدیدی در زندگی فروغ. آنجا با کمک اطرافیان شعر خارجی می‌خوانده، فیلم خارجی می‌دیده، آن هم فیلم اروپایی؛ برخلاف ایران که فیلم اروپایی در آن کم بوده و اغلب محصولاتی که در سینماها اکران می‌شده امریکایی بوده. به‌عنوان سیاهی‌لشکر در ایتالیا کار کرده، پس با آن طرف صحنۀ سینما هم آشنا شده بوده. و در زمانی که دوبلۀ فیلم به فارسی به‌خصوص در ایتالیا رونق گرفته و ‌آدم‌های مهمی مثل سهراب سپهری و بهمن محصص هم این کار را می‌کردند، فروغ در ایتالیا زیر نظر آلکس آقاباباییان دوبله هم یاد گرفته و گویندگی هم کرده. سال ۱۳۳۶ در آلمان، به کمک برادرش امیر، مجموعه‌ای از شعرهای معاصر آلمان را ترجمه کرده، ترجمه‌هایی که به شعرهای بعدی‌اش نزدیک است. تازه در سال ۱۳۳۷بوده که فروغ به سازمان فیلم گلستان می‌رود. به این تاریخ‌ها باید توجه کرد. این اتفاقات، یعنی آشنایی با زبان اروپایی، شعر اروپایی و سینمای اروپایی و فعالیت‌هایی مثل دوبله و بازی جلوی دوربین، مربوط به قبل از آشنایی با گلستان است. و اینها سوای وجه شاعر بودن فروغ است و وجه مشهور بودن او که وقتی به گلستان می‌رسد، نه یک آدم معمولی بوده که کسی نشناسدش و نه تکه ‌چوب خشکی که کسی بخواهد باعث سبز شدنش بشود.
حتی پس از آشنایی با ابراهیم گلستان، نشانه‌های دیگری در تأیید استقلال هنری و نبوغ فروغ وجود دارد. به‌عنوان نمونه، ابراهیم گلستان در زمان فیلم‌برداری فیلم خانه سیاه است همراه فروغ نبوده که بتوان گفت در ساخت این اثر به او کمک کرده است. یا بنا بر گفتۀ دکتر هوشنگ کاووسی، که در آن روزها به استودیوی گلستان رفت‌و‌آمد داشته است، فروغ همان‌طور که به شهادت دوستانش در تنهایی و خلوت شعر می‌سروده، به عادت همیشگی‌اش، در زمان تدوین خانه سیاه است نیز همین‌گونه بوده است. بنابراین، این‌طور نبوده که ابراهیم گلستان در فرایند تدوین نیز او را هدایت کرده باشد. با‌این‌حال، یک چیز را نمی‌شود انکار کرد و آن این است که فروغ در کنار ابراهیم گلستان امکان و فضایی برای رشد کردن یافته است. در آن دوره، استودیو گلستان بزرگ‌ترین و مجهزترین استودیوی فیلم‌سازی ایران بوده و همین فضا به فروغ فرصتی داده که استعدادش در کنار امکاناتی این‌‌گونه قرار بگیرد. افزون بر آن، ابراهیم گلستان دو‌بار زمینۀ سفر او به انگلستان را برای تحصیل دانش سینمایی فراهم کرده و نمی‌توانیم بگوییم که اگر این سفرها نبود، فروغ همان فروغ بود. ضمن اینکه کنار سینماگری در جایگاه گلستان بودن و در کنارش کارِ سینما کردن قطعاً و حتماً کارساز بوده و فروغ را در مسیری حرفه‌ای‌تر قرار داده است. اینها انکارنشدنی است و بی‌انصافی هم هست که نادیده گرفته شود، اما این هم غیرواقعی و غیرمنصفانه است که بگوییم گلستان، فروغ را فروغ کرد.


بله، فروغ پیش از آشنایی با ابراهیم گلستان نشان داده بود که در چارچوب آدم‌ها و محیط‌های بسته جا نمی‌گیرد. در نامه‌ای به پرویز شاپور، پیش از سفرش به ایتالیا، می‌نویسد: «روحم مثل یک پرندۀ محبوس بی‌تابی می‌کند. من دنیاهای زیبا و روشن را دوست داشتم و حالا با چشم‌های باز کثافت و تیرگی محیط زندگی و اجتماعم را تشخیص می‌دهم. به کجا می‌توانم پناه بیاورم.» به زیر سایۀ یک تفکر یا یک شخص خاص کشاندن چنین روح وارسته و آزادی‌طلبی ناممکن به نظر می‌رسد. نظر شما چیست؟


دقیقاً همین‌طور بوده است. فروغ خودش، در‌مورد تغییری که در شعرهایش اتفاق می‌افتد، به‌طور خاص اسم نیما را می‌آورد. در مصاحبه با م. آزاد می‌گوید: «متوجه مسائلی تازه شدم که بعداً شاملو در ذهن من به آنها شکل داد و خیلی بعدتر، نیما که عقیده و سلیقۀ تقریباً قطعی مرا راجع به شعر ساخت و یک‌جور قطعیتی به آن داد.» اما همان‌جا در توضیح این مسئله ادامه می‌دهد: «من به علت خصوصیات روحی و اخلاقی خودم و مثلاً خصوصیت زن بودنم طبیعتاً مسائل را به شکل دیگری می‌بینم. من می‌خواهم نگاه او را داشته باشم، اما در پنجرۀ خودم نشسته باشم، و فکر می‌کنم تفاوت از همین‌جا به وجود می‌آید. من هیچ‌وقت مقلد نبوده‌ام… نیما چشم مرا باز کرد و گفت ببین. اما دیدن را خودم یاد گرفتم.» و جای دیگری با تأکید می‌گوید: «من خودم برای خودم فکر دارم. از دیگران متأثر نمی‌شوم و تلاش می‌کنم که صاحب فکر مستقل باشم
فروغ حتی در نامه‌ای به گلستان می‌نویسد: «من هرگز در زندگی راهنمایی نداشتم. کسی مرا تربیت فکری و روحی نکرده است. هرچه که دارم از خودم دارم و هر‌چه که ندارم همۀ آن چیزهایی است که می‌توانستم داشته باشم اما کجروی‌ها و خودنشناختن‌ها و بن‌بست‌های زندگی نگذاشته است به آنها برسم.»


با‌این‌حال، بسیاری هنوز هم از تأثیرپذیری فروغ از گلستان می‌گویند و دربارۀ تأثیرگذاری فروغ بر گلستان سخنی به میان نمی‌آورند. تردیدی در این نیست که وقتی دو فرد ادیب و اندیشمند در تعامل با یکدیگر قرار می‌گیرند، ناخودآگاه از هم تأثیر می‌پذیرند، اما چرا همواره یک‌سویه و مبالغه‌آمیز به این موضوع نگریسته شده است؟


ابراهیم گلستان همواره از صحبت دربارۀ این موضوع طفره رفته است. حتی در مفصل‌ترین گفت‌و‌گویش که چند سال پیش با برنامۀ پرگار انجام داد، از آنان خواست که در زمان پخش برنامه یک پرسش از گفت‌و‌گو را حذف کنند که به تأثیرش بر فروغ و تأثیر فروغ بر او برمی‌گشت. به نظر می‌آید که ایشان حساسیت عجیبی روی این موضوع داشته‌اند. ولی به‌هر‌حال آنچه نباید مغفول بماند دوسویه بودن این رابطه است. همان‌طور که به‌عنوان مثال، شفیعی کدکنی دربارۀ تأثیر فروغ بر کار گلستان می‌گوید.


به نظر شما، این حساسیت و سکوت ابراهیم گلستان دلیل بر تمایل او به تداوم این باور نیست که در این رابطه، فروغ تحت سیطرۀ قدرت و نفوذ ابراهیم گلستان بوده است؟


شاید بشود از زاویۀ دیگری هم به این موضوع نگاه کرد. مردانی که حضور پررنگی در زندگی فروغ داشته‌اند، پرویز شاپور و ابراهیم گلستان، هر دو هم‌زمان هم روشنفکر بوده‌اند و هم درگیر نوعی از سنت. فروغ مدرن‌تر از اینها و در فاصله گرفتن از سنت موفق‌تر بوده است تا جایی که مردان زندگی‌اش از او جا می‌مانند. در نگاه سنتی غالب در فرهنگ مردانۀ ایران، بر‌اساس تعریف متداول عاشق و معشوق، فاعل و مفعول، مرد ابهت خود را در مقابل معشوق فرو‌ می‌ریزد. از سوی دیگر، خاستگاه ابراهیم گلستان خانواده‌ای است با موقعیت مالی خوب و شاید این موقعیت اجتماعی فرادستِ او نگاه از بالا به پایینش را شکل داده است. به تعبیر یکی از نویسنده‌های سینمایی، نوع رفتار ایشان انگار رفتار ارباب–‌رعیتی است. شواهدی دال بر برخوردهای اقتدارطلبانه در رفتارش با فروغ هم وجود دارد، و حتی در نگاهش به فخری گلستان و قائل نشدن حقی برای او هم این موضوع صدق می‌کند. ابراهیم گلستان، مانند مردی سنتی، معمولاً رابطۀ هم‌زمان خود را با دو زن، یکی همسر و دیگری معشوق، طبیعی و عادی جلوه می‌دهد طوری که خانۀ فروغ را هم نزدیک خانۀ خودش می‌سازد. این خانه می‌توانست در محله‌‌ای دیگر و حتی دو خیابان بالاتر یا پایین‌تر باشد و دور از نگاه همسر و فرزندانش. چه برداشتی می‌شود از این کار ابراهیم گلستان جز اینکه او با نگاه سنتی‌ یا فرادستی‌اش، حق هیچ‌گونه اعتراض و گلایه‌ای برای فخری گلستان قائل نمی‌شده؟ حتی فراتر از آن، پای فروغ را به خانۀ خودش و فخری باز می‌کند و در عکس‌هایی که من خودم نزد کولی‌خانم (گلوریا) خواهر فروغ دیده‌ام، حتی به همراه هر‌دوی آنها پیک‌نیک می‌رفته است.
در این میان، رفتار فخری‌خانم همیشه بزرگوارانه بوده و بدون هیچ اعتراضی که دیگران دیده باشند. دست‌کم شکل بیرونی ماجرا عادی بوده. در تحقیقاتی که برای ساخت فیلم‌هایم انجام دادم، یک بار هم به‌واسطۀ کاوۀ عزیز با فخری‌خانم صحبت کردم. در‌ عین احترام و ادبی که نسبت به فروغ در حرف‌هایشان بود، اشاره کردند: «اتفاقی بود که افتاده بود.» با این حساب، نمی‌دانم باید اسمش را تن ‌دادن، مصلحت، حفظ خانواده یا چنین چیزی گذاشت یا نه. نگاه کاوه به این قصه عادی است و اشکالی در آن نمی‌بیند، و طبیعی است که نگاه لیلی به‌عنوان یک دختر متفاوت باشد. ولی مسئله این است که اصلاً چرا باید چنین اتفاقی رخ داده باشد. راستش، این حد از عادی و طبیعی نشان دادن همه چیز و نادیده گرفتن حق و حقوق طبیعی و بدیهی آدمی به اسم همسر را درک نمی‌کنم و نمی‌دانم در‌مورد آدمی در موقعیت یک روشنفکر چقدر طبیعی است. با وجود علاقۀ بسیار زیادم به فروغ، ورودش به زندگی فخری گلستان را اشتباه بزرگ او می‌دانم ولی، در‌عین‌حال، اشتباه ابراهیم گلستان را بزرگ‌تر می‌بینم.


به نظر می‌رسد که ابراهیم گلستان، در روایت‌های خود از فروغ، به‌نوعی تاریخ را مطابق نگاه خود بازنویسی کرده است. اگر چنین است، مهم‌ترین تحریف‌ها یا تناقض‌ها از نگاه شما کدام‌اند؟


این را باید در نظر گرفت که چنین کنشی تاحدودی طبیعی است. نه‌تنها آقای گلستان، که هر روایت‌گری در مقام روایت، آنچه بوده یا دیده را از زاویۀ دید خودش روایت می‌کند. به همین ترتیب در یک رابطۀ دوسویه طبیعی است که راوی، حتی ناخودآگاه، آدم خوب این رابطه باشد. اگر نگوییم همیشه، در اغلب روایت‌ها شاهد چنین نگاه جانب‌دارانه‌ای هستیم. با به پایان رسیدن دوره‌ای که آقای گلستان در را به روی همه می‌بندد و دهه‌ها خود را از دسترس عموم خارج می‌کند و فقط با چند فرد خاص در ارتباط بوده است، افرادی امکان ملاقات و صحبت کردن با او را پیدا می‌کنند و دربارۀ فروغ هم از او می‌پرسند. در‌کل، نوع روایت‌های آقای گلستان به گونه‌ای است که در ذهن دوستداران فروغ این پرسش را به وجود می آورد که چرا از عشقش به فروغ سخنی نمی‌گوید، و اینکه چه نوع عشقی در وجود گلستان نسبت به فروغ وجود داشته است. چراکه ایشان در این روایت‌ها هم نگاه از بالا به پایین خود را که معمولاً نسبت به همۀ اشخاص داشته حفظ می‌کند. به‌هر‌حال، ما جای ایشان نبوده‌ایم و هر آدمی به شیوۀ خودش دوست داشتن را تجربه می‌کند و نشان می‌دهد. حرف من هم اصلاً به معنی قضاوت و از جنس چنین مقوله‌هایی نیست. اما مسئله اینجاست که ایشان نه‌تنها از عشقش به فروغ نمی‌گوید، بلکه هرگز از جایگاه او هم سخنی به میان نمی‌آورد. گویی که فروغ را از روایت‌هایش حذف کرده، همان‌‌گونه که از همسرش فخری گلستان و ازدواج بعدی‌اش هم، پس از مهاجرت از ایران، رد و نشانی در صحبت‌هایش دیده نمی‌شود. نوع روایت‌گری ایشان به گونه‌ای است که انگار قرار است زن‌ها از این روایت‌ها حذف شوند. گذشته از این، گاه شاهد روایت‌های نادرستی از جانب ابراهیم گلستان هستیم که راستی‌آزمایی آنها کار دشواری نیست. مثلاً در روایتش از روز تصادف فروغ، در مصاحبه‌ای می‌گوید که فروغ را با همان ماشینی که با آن تصادف کرده بود به بیمارستان رسانده است. این در حالی است که پس از تصادف، آن ماشین تا ساعت‌ها بعد در همان مکان بوده است، شاهدش هم عکس‌ها و گزارش‌هایی است که در آن روز عکاسان و خبرنگاران ثبت کرده‌اند.


پس اگر از منظر ابراهیم گلستان به ماجرا بنگریم، طبیعی است که از انتشار نامه‌هایش به فروغ اجتناب کند و بخواهد که خودش روایت‌گر تاریخ باشد.


در شرایطی که این نامه‌ها را ندیده‌ایم، دو احتمال وجود دارد: یکی اینکه نامه‌های ابراهیم گلستان هم مانند نامه‌های فروغ عاشقانه بوده‌اند، و گزینۀ دیگر اینکه از موضعی اقتدارگرایانه آن هم خطاب به زنی که از عشق می‌گوید نوشته شده‌اند. از هر دو سوی ماجرا، چه نگاه قدرتمندانه باشد چه خاکسارانه، با انتشار این نامه‌ها، قدرت یا شخصیت ایشان در قضاوت عموم خدشه‌دار می‌شده است. شاید به همین دلیل ترجیح داده‌اند که ردی از نامه‌ها نباشد و دست‌کم در زمان زنده ‌بودنشا‌ن منتشر نشوند. یکی دیگر از مواردی که ایشان همواره دربارۀ آن سکوت کردند ماجرای جاری شدن صیغه میان او و فروغ است، موضوع بسیار مهمی که هرگز تکذیبش نکردند. مسعود بهنود، به‌عنوان یکی از افراد نزدیک به ابراهیم گلستان، با ذکر مکان و زمان دقیق، این موضوع را مطرح می‌کند. با توجه به نوع روایت و جزییات مطرح‌شده، نمی‌توان این موضوع مهم را به‌‌کلی کنار گذاشت. به‌ویژه که پیشینۀ پیشنهاد و حتی اصرار گلستان برای ازدواج رسمی و عقد در دفترخانه و مخالفت فروغ هم پیش از این از جانب نزدیکان فروغ از‌جمله خواهرش پوران مطرح شده و در نامه‌ای از سیمین دانشور هم چنین مسئله‌ای به نقل از داریوش آشوری آمده است. پس با این حساب، سکوت آقای گلستان و عدم تکذیب این موضوع معنای خاصی به خود می‌گیرد.


زمانی که در این روایت‌ها و سکوت‌ها دقیق می‌شویم، می‌بینیم که چقدر نگاه فروغ و ابراهیم گلستان به عشق متفاوت بوده است! شما فکر می‌کنید با همۀ این تفاوت‌ها، ابراهیم گلستان همان مردی بوده که فروغ می‌خواسته در کنار خود داشته باشد؟


به سیر زندگی فروغ و روابط او که نگاه می‌کنیم، از همان زمانی که با انتشار شعر «گناه» به شهرت رسید، نوعی سرگشتگی احساسی را در او مشاهده می‌کنیم. پس از جدایی از پرویز شاپور، نام برخی از چهره‌های فرهنگی و ادبی آن دوران به‌عنوان افرادی که با فروغ در ارتباط بوده‌اند مطرح می‌شود، رابطه‌هایی که هیچ‌کدام موازی نبوده‌اند. اغلب این‌طور بوده که فروغ به فردی دل می‌بسته و پس از مدتی احساس می‌کرده که فرد مناسب زندگی او نیست، رابطه‌هایی همگی بی‌سرانجام. خودِ جدایی از پرویز شاپور هم شکست احساسی بزرگی بوده برای او. اما در‌مورد ابراهیم گلستان، به‌جز ماه‌های آخر که نشانه‌هایی از اختلاف‌های جدی میانشان دیده شده بود، شواهد حاکی از آن است که فروغ، سرانجام، عشقی را که می‌خواسته در وجود گلستان یافته و می‌خواسته در کنارش باشد.


به نظر شما، چرا تاریخ ادبیات همچنان زنان را در نسبت با مردانی که در زندگی‌شان بوده‌اند روایت می‌کند؟ و این روایت‌ها چه چیزهایی را دربارۀ نقش قدرت و جنسیت در شکل‌گیری حافظۀ فرهنگی ما نمایان می‌کنند؟


در همۀ جوامع، چه در شرق و چه در غرب پیشامدرن، ما شاهد رد‌پای سنت و اعتقادات در هنجارها و چارچوب‌های تعیین‌شده برای زنان هستیم؛ و همین می‌تواند دلیلی باشد بر جنس ‌دوم شمردن زنان یا به حساب نیاوردن و به پستو راندن آنان. این حذف شدن سبب ایجاد این ذهنیت می‌شود که زنان قادر به انجام هیچ کاری نیستند، توانایی تولید و نیروی خلاقه ندارند و باید به خدمت مردان دربیایند. پس از ورود زنان به عرصه‌های مختلف و به دست آوردن یک قدرت نسبی، آنها هم فرصت بالندگی در‌ عرصۀ هنر و ادبیات را پیدا می‌کنند اما آن ذهنیت مردمحور، که تقسیم قدرت را برنمی‌تابد، همچنان به دنبال آن است که مردی را ــ اعم از پدر، شوهر یا دوست ــ پیرامون زنان خلاق پیدا کند و دستاوردهای خلاقانۀ آنها‌ را به پای مردان زندگی‌شان بنویسد و نفوذ و تأثیر مردان را دلیل خلق آن آثار بداند. این سیطرۀ مردسالاری، اگرچه در غرب بسیار کم‌رنگ‌تر شده و البته محو نشده، در شرق همچنان پررنگ و آشکار است. یادم می‌آید که چند سال پیش، در نشستی دربارۀ فروغ در موزۀ مردم‌شناسی پاریس، به همین نکته اشاره کردم که از وقتی فروغ فیلم خانه سیاه است را ساخته تا به امروز، مخالفان بر این موضوع پافشاری می‌کنند که فروغ سازندۀ این فیلم نبوده است و این ابراهیم گلستان بوده که فیلم را برای او ساخته. پس از گفته‌های من در آن نشست که اکثر شرکت‌کنندگانش فرانسوی و غیر‌ایرانی بودند، صدای تشویق زنان بلند شد. مجری برنامه هم در ادامه اشاره کرد که این موضوع همه‌جایی است!


من هم اگر در آن جمع بودم با تمام قدرت برای شما کف می‌زدم. برخی هم بر این باورند که فروغ، با وجود رابطۀ عمیقش با ابراهیم گلستان، در تلاش بود خود را از زیر سایۀ او بیرون بیاورد و هویت مستقلش را تثبیت کند. شما در پژوهش‌هایتان به شواهدی مبنی بر چنین تلاش و تقلایی دست یافته‌اید؟


در رابطۀ فروغ و گلستان، بر‌اساس آنچه به دست ما رسیده و با توجه به اظهارات ابراهیم گلستان در سال‌های اواخر زندگی‌اش و همچنین شهادت حاضران در دیدارها و گردهمایی‌های دوستانه، رفتار اقتدارگرایانۀ ابراهیم گلستان نسبت به فروغ آشکار بوده است. در مقابل اما فروغ همیشه رفتاری عاشقانه و از سر احترام با ابراهیم گلستان داشته و شاید بتوان گفت همچون بتی او را می‌پرستیده است. با‌این‌حال، فروغ با وجود عشق بی‌نهایتش به ابراهیم گلستان، در رابطۀ کاری و حرفه‌‌ای خود به‌عنوان شاعر و سینماگر، همواره استقلال خود را حفظ کرده است. مهم‌ترین اثر سینمایی فروغ، فیلم خانه سیاه است، او را به هنرمندی مهم‌تر و معروف‌تر از ابراهیم گلستان تبدیل می‌کند، چه در زمان ساخت فیلم و چه در سال‌های پس از آن. حتی در دهه‌های پس از مرگ فروغ، که گلستان ترجیح می‌دهد خود را از تمامی عرصه‌ها حذف کند و چیزی نگوید و چیزی ننویسد، این فروغ است که باعث مطرح شدن نام ابراهیم گلستان می‌شود، یعنی نامی بالاتر از نام گلستان. پس حتی ناخواسته و پس از مرگ هم فروغ نامی مستقل است و حتی مطرح‌تر از گلستان.
البته شواهدی هم وجود دارد که فروغ هرگز نمی‌خواسته زیر سایۀ ابراهیم گلستان قرار بگیرد. می‌شود به مصاحبه‌ها و اظهارنظرهای او دربارۀ تأثیر‌پذیری‌اش از افراد دیگری در عرصۀ هنر و ادبیات مراجعه کرد. نمونۀ دیگری که می‌توانیم به آن اشاره کنیم این است که پس از ساخته شدن فیلم خانه سیاه است و تغییراتی که ظاهراً آقای گلستان در فیلم ایجاد می‌کند و تعداد قابل توجهی از نریشن‌های فروغ، که به سیاهی و تباهی و وجه تعمیم‌پذیری اشاره داشته‌، حذف می‌شوند، فروغ تصمیم می‌گیرد که نسخۀ اصلی فیلم، یعنی فیلم خودش را برای جمعی از افراد به نمایش بگذارد. این کار فروغ، به‌هر‌حال، نشانه‌ای از استقلال اوست و اینکه خواسته به همه بگوید که این فیلمی است که من ساخته‌ام. اگرچه فروغ هرگز به‌صورت عیان این موضوع را مطرح نکرده، افرادی که در آنجا حضور داشته‌اند، از‌جمله سیروس طاهباز، م. آزاد، محمدتقی صالح‌پور و احمدرضا احمدی، این نسخۀ متفاوت فیلم را در خانۀ فروغ به همراه ابراهیم گلستان دیده‌اند. فروغ چه هدفی از این کار می‌توانسته داشته باشد جز اینکه بخواهد اثر مستقل خودش را به نمایش بگذارد؟


بنابراین، اگر فروغ را زنی در جست‌وجوی هویت مستقل در نظر بگیریم، رابطۀ او با گلستان را می‌توان مرحله‌ای ضروری در مسیر شکل‌گیری خودآگاهی او دانست یا پیوندی که او را به زیر سایۀ یک مرد کشانید؟


فروغ، در‌حالی‌که شخصیت مستقل و هویت یکه و یگانه‌ای دارد و همواره می‌خواهد روی پای خودش بایستد و حرف خودش را بزند، شخصیتی عاشق نیز دارد، عشقی توأم با استقلال. او در روابطش و به‌خصوص در روابط عاشقانه‌اش، همواره در‌پی ایجاد نوعی یگانگی میان عشق و استقلال است. ازدواج فروغ با پرویز شاپور به این دلیل به جدایی کشیده شد که نتوانست عشق فروغ و میلش به استقلال را در یک جا جمع کند. در روابط عاشقانۀ دیگرش نیز که رد و نشانی از آنها در روایت‌ها باقی مانده است، این اتفاق تکرار می‌شود. گویی فروغ همواره در جست‌وجوی عشق بوده است و زمانی که به ابراهیم گلستان می‌رسد، احساس می‌کند که او همان «یگانه‌ترین یار» است، همان کسی که می‌شود کنارش ماند. حال اگر پس از گذشت سال‌ها بخواهیم حضور ابراهیم گلستان را از زندگی فروغ حذف کنیم، حتی با نظر به وجوه مستقل بودن فروغ، استعدادهایش و آثاری که هیچ ارتباطی با ابراهیم گلستان ندارند، نمی‌توانیم بدانیم که اگر ابراهیم گلستان نبود، یا بهتر بگوییم اگر این عشق در وجود او ریشه ندوانده بود، فروغ همین فروغ بود و همین مسیر تکامل را می‌پیمود یا نه. تأکید می‌کنم که این موضوع هیچ ربطی به امکانات ابراهیم گلستان و پر‌و‌بال دادن‌های او به فروغ ندارد؛ منظور من در اینجا عشق فروغ به ابراهیم گلستان است.
فروغ عشقی یگانه را تجربه می‌کند که در مسیر تکاملش ضروری است. نگاه او به ابراهیم گلستان مانند نگاه عاشقی به معبودش است، گویی در برابر او عاشقانه زانو می‌زند و در جایگاه پرستندۀ او قرار می‌گیرد. اینک که او عشق را یافته است، این امکان را می‌یابد که به خودآگاهی و تکامل بیشتری دست پیدا کند. به نقل‌قولی از لیلی گلستان اشاره می‌کنم که می‌گوید: «فروغ دختری نیازمند و بدبخت بود، محتاج این بود که کسی بیاید و راه و چاه زندگی را نشانش بدهد… یک نفر را گیر آورد و به او چسبید.» من این نگاه را در‌مورد فروغ درست نمی‌دانم. اگر هدف فروغ این بود، گزینه‌های دیگری هم برای او وجود داشت. عشق فروغ به ابراهیم گلستان جدا از همۀ این محاسبات بود چرا‌که اگر غیر از این بود، از آغاز این رابطه به گونۀ دیگری رفتار می‌کرد و مسیر را طوری می‌رفت که بتواند از ارتباطش با ابراهیم گلستان، تنها نفع مالی ببرد. به‌هر‌حال، فروغ هم جذاب بود و هم مشهور؛ و اگر برای چسبیدن و کندن آمده بود، در استودیو گلستان به‌عنوان یک منشی معمولی استخدام نمی‌شد و مثلاً بعدها در اوج رابطه‌شان، در‌مورد ساخت خانه‌اش در دروس، نمی‌گفت حالا که زمین را گلستان خریده‌، پول ساخت را خودش از حقوق ماهیانه‌اش می‌دهد. همان‌طور که پیش‌تر و قبل از آشنایی با ابراهیم گلستان هم حاضر نشده بود از پدرش و از پرویز شاپور و از هر‌کس دیگری پول بگیرد و در سختی‌ها و نداری‌هایش کارمند ادارۀ پست شده بود و داستان نوشته بود و سیاهی‌لشکر شده بود و… درواقع، راه و چاه زندگیِ مورد علاقه‌اش را خودش می‌دانست و هر کاری کرده بود تا پا روی اعتقاد و استقلالش نگذارد. پس این بار، پای یک چیز دیگر در میان بود: پای عشق، یک عشق بزرگ..

 

مجلۀ «زنان امروز»

شمارۀ ویژۀ بهار ۱۴۰۴